13/ تیر/91
صبح بخیر عزیزم.. دم مهد بیدار شدی و با دیدن دوستت هستی کلی ذوق کردی. این وسط موقع بغل کردن شما دوتا ریحانه کوچولو هم اومد بغلتون کرد و میخندیدین. صحنه قشنگی بود. بعدش هم با رفتیم کلاس کوچولوها و ارشیدای مهربون اومد بغلت کرد و کلی برات اسباب بازی خودشو آورد. حالت سر جاش اومد و رفتی تو کلاست..بعد از ظهر با دوستت پرنیا میریم استخر.. این روزها همه به فکر تعطیلی آخر هفته هستن.. هیچ کدوم از دوستامون تهران نمیمونن. ما هم که همش 5 شنبه ها تعطیلیم. فرقی نمیکنه. جاده شلوغه نمیارزه. هقته پیش هم که شنبه تعطیل بودیم و نرفتیم.. قابل توجه کسایی که بمن میگن تو شمال رفتن رکورد زدی..عروسی پسر عمه باباعلیه. منم نمیرم. این با اون در.. بعد از مه...